میدان انقلاب

میدان انقلاب

روزنوشت:

ترک عادت های بد حس خوب شدن به انسان میدهد
{93/7/4}

طبقه بندی موضوعی

خطبه سوم:شقشقیه

دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۴۵ ق.ظ

(معروف به خطبه شقشقیه) غصب خلافت و علل شکیبایى امام (ع) آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالى که مى دانست، جایگاه من در حکومت اسلامى، چون محور سنگهاى آسیاب است (که بدون آن آسیاب حرکت نمى کند) او مى دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز کرد، پس من رداى خلافت، رها کرده، و دامن جمع نموده از آن کناره گیرى کردم، و در این اندیشه بودم، که آیا با دست تنها براى گرفتن حق خود بپا خیزم؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکى که بوجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه مى دارد، پس از ارزیابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر دیدم، پس صبر کردم در حالى که گویا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود، و با دیدگان خود مى نگریستم که میراث مرا به غارت مى برند!

بازى ابابکر با خلافت تا اینکه خلیفه اول، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد (سپس امام مثلى را با شعرى از اعشى عنوان کرد) مرا با برادر جابر (حیان) چه شباهتى است، من همه روز را در گرماى سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود!! شگفتا! ابابکر که در حیات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذیرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگرى درآورد؟ هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند. عمر و ماجراى خلافت سرانجام اولى حکومت را به راهى درآورد، و به دست کسى (عمر) سپرد، که مجموعه اى از خشونت، سختگیرى، اشتباه و پوزش طلبى بود، زمامدار مانند کسى که بر شترى سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد، پرده هاى بینى حیوان پاره مى شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى کند سوگند به خدا مردم در حکومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمى گرفتار آمده بودند، و دچار دوروییها و اعتراضها شدند، و من در این مدت طولانى محنت زا، و عذاب آور، چاره اى جز شکیبایى نداشتم، تا آنکه روزگار عمر هم سپرى شد.

شورا عمر و خلافت عثمان: سپس عمر خلافت را در گروهى قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان مى باشم!!، پناه به خدا از این شورا!، در کدام زمان من با اعضاء شورا برابر بودم؟ که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم، یکى از آنها با کینه اى که از من داشت روى برتافت و دیگرى دامادش را بر حقیقت برترى داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان شکوه از خلافت عثمان تا آنکه سومى به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخورى باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویى سرگردان بود، و خویشاوندان پدرى او از بنى امیه بپا خاستند، و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه اى که به جان گیاه بهارى بیافتد، عثمان آن قدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد، و اعمال او مردم را برانگیخت، و شکم بارگى او نابودش ساخت.

بیعت عمومى مردم با امیرالمومنین (ع) روز بیعت، فراوانى مردم چون یالهاى پرپشت کفتار بود، از هر طرف مرا احاطه کردند، تا آنکه نزدیک بود حسن و حسین (ع) لگدمال گردند، و رداى من از دو طرف پاره شد، مردم چون گله هاى انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند اما آنگاه که بپا خواستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعى پیمان شکستند، و گروهى از اطاعت من سر باز زده از دین خارج شدند، و برخى از اطاعت حق سر برتافتند، گویا نشنیده بودند سخن خداى سبحان را که مى فرماید: (سراى آخرت را براى کسانى برگزیدیم که خواهان سرکشى و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است) آرى! به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند اما دنیا در دیده آنها زیبا نمود، و زیور آن چشمهایشان را خیره کرد.

مسوولیتهاى اجتماعى سوگند به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود، و یاران، حجت را بر من تمام نمى کردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگى ستمگران، و گرسنگى مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رها مى نمودم، و آخر خلافت را به کاسه اول آن سیراب مى کردم، آنگاه مى دیدید که دنیاى شما نزد من از آب بینى گوسفندى بى ارزشتر است (گفتند: در این جا مردى از اهالى عراق بلند شد و نامه اى به دست امام (ع) داد و امام (ع) آن را مطالعه مى فرمود، گفته شد مسائلى در آن بود که مى بایست جواب مى داد. وقتى خواندن نامه به پایان رسید، ابن عباس گفت یا امیرالمومنین! چه خوب بود سخن را از همانجا که قطع شد آغاز مى کردید؟ امام (ع) فرمود:) هرگز! اى پسر عباس، شعله اى از آتش دل بود، زبانه کشید و فرو نشست، (ابن عباس مى گوید، به خدا سوگند! بر هیچ گفتارى مانند قطع شدن سخن امام (ع) اینگونه اندوهناک نشدم، که امام نتوانست تا آنجا که دوست دارد به سخن ادامه دهد)

۹۳/۰۴/۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد قربان پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی